پایان در روانکاوی: دیدگاههایی از مکاتب مختلف
دکتر امیرحسین جلالی ندوشن، روانپزشک
پایان در روانکاوی به خاتمهی فرآیند درمانی اشاره دارد که در آن بیمار و درمانگر هر دو به شکلی متقابل برای پایان دادن به درمان توافق میکنند. این مرحلهی حیاتی شامل عوامل مختلفی است که ممکن است بسته به جهتگیری نظری روانکاو متفاوت باشد. با بررسی مفاهیم کلیدی و چارچوبهای نظری، خیلی موجز و چکیده، نگاه چند دیدگاه اصلی در جریان روانکاوی به این پدیدار را مرور میکنیم.
۱. روانکاوی کلاسیک
مقاله «روانکاوی: پایان پذیر یا پایان ناپذیر» (زیگموند فروید، ۱۹۳۷) مدت زمان و اثربخشی بالقوه روانکاوی را به عنوان یک روش درمانی مورد بحث قرار میدهد. فروید این ایده را بررسی می کند که روانکاوی ممکن است از نظر دستیابی به نتایج کامل و پایدار دارای محدودیتهایی باشد، از این رو عنوان “پایان پذیر یا پایان ناپذیر” را به آن اختصاص میدهد.
فروید پیشنهاد می کند که در حالی که روانکاوی میتواند به بهبودهای قابل توجهی در سلامت روان افراد منجر شود، ممکن است قادر به حل کامل همهی مسائل روانشناختی نباشد. او پیچیدگی ذهن انسان و پیچیدگیهای فرآیندهای ناخودآگاه را برجسته میکند که ممکن است به کاوش و تحلیل مداوم نیاز داشته باشد.
علاوه بر این، فروید مفهوم مقاومت را به عنوان مانعی بالقوه برای پیشرفت روانکاوی مطرح میکند. او توضیح می دهد که چگونه افراد ممکن است به طور ناخودآگاه در برابر بینشها و تفسیرهای ارائه شده توسط درمانگر مقاومت کنند، که می تواند حل مشکلات آنها را مختل کند.
با وجود این چالشها، فروید استدلال میکند که روانکاوی همچنان به عنوان یک رویکرد درمانی دارای ارزش است. فروید نتیجه می گیرد که اگرچه ممکن است همیشه دستیابی به یک راه حل کامل امکان پذیر نباشد، روانکاوی همچنان میتواند تغییرات معنادار و پایداری در زندگی فرد ایجاد کند.
دیگر نگاههای کلاسیک پایان را به عنوان یک مرحله جدی میبینند که در آن بیمار این فرصت را دارد تا دستاوردهای حاصل از درمان را درونی کند و به طور مستقل به رشد شخصی خود ادامه دهد (گرینسون، ۱۹۸۶). بر اساس دیدگاه گرینسون، نقش درمانگر در طول خاتمه، کشف مقاومتهای احتمالی یا تعارضات حل نشده است که ممکن است مانع پیشرفت بیمار فراتر از درمان شود.
دیگرانی چون شلزینگر (۲۰۱۰) اهمیت سوگواری را برجسته میکنند، در حالی که مکی (۲۰۱۱) بر نیاز به تجزیه و تحلیل پویایی انتقال و انتقال متقابل در طول خاتمه تأکید میکند.
۲. روانشناسی ایگو
در روانشناسی ایگو، خاتمه به عنوان فرصتی برای مراجع در نظر گرفته میشود تا توانایی خود را برای دستیابی به سطح سالمتری از عملکرد مستقل خود نشان دهد (سرنات، ۱۹۷۷). برآیند تاکید پرچمداران این رویکرد ممکن شدن ادغام مکانیسمهای دفاعی و استراتژیهای مقابلهی انطباقی است که انتظار میرود در طول درمان به دست میآید و بیمار را قادر میسازد تا چالشهای آینده را با انعطافپذیری بیش از گذشته پشت سر بگذارد.
۳. نظریه روابط ابژه
نظریه روابط ابژه اهمیت رابطه درمانی و حل پویایی انتقال را در طول خاتمه برجسته می کند (میچل، ۱۹۸۸). از این منظر، خاتمه حول توانایی بیمار برای درونی کردن یک ابژه درمانی قابل اعتماد و در دسترس عاطفی میچرخد و راه را برای روابط سالمتر خارج از دوتایی درمانی هموار میکند.
از سوی دیگر خاتمه به عنوان فرآیندی که از طریق آن بیمار میتواند با یکپارچهسازی نقش تسهیلکننده تحلیلگر، بازنمایی ابژهی اصلاحشده و سالمتری را درونی کند در نظر گرفته میشود. کرنبرگ (۱۹۹۵) بر اهمیت کار از طریق اضطراب جدایی و تسهیل انتقال ساختارهای درون روانی مفید در طول پایام تاکید میکند.
۴. روانشناسی سلف
خاتمه در خود روانشناسی سلف بر بازیابی انسجام خود و احساس ارزشمندی بیمار تمرکز دارد (کوهوت، ۱۹۷۱). توانایی بیمار برای ادغام و درونی کردن همدلی و همدلی دریافتی از درمانگر برای خاتمه موفقیتآمیز ضروری در نظر گرفته میشود. این مکتب بر تأیید تجربه شخصی بیمار برای تقویت رشد روانشناختی پایدار تأکید دارد.
در روانشناسی سلف، خاتمه به عنوان فرصتی برای ادغام مجدد نیازهای سلفابژهای فرد و ایجاد انسجام بیشتر در نظر گرفته میشود. برومبرگ (۲۰۱۱) معتقد است که تمرکز بر نیازهای در حال تکامل سلفابژهای در طول خاتمه به تحکیم دستاوردهای ساختاری حاصل از فرآیند درمانی کمک میکند.
۵. روانکاوی رابطهای(Relational)
روانکاوی رابطهای تأکید زیادی بر تأثیر متقابل بین درمانگر و بیمار در طول پایان درمان دارد (میچل و آرون، ۱۹۹۹). مرحله خاتمه به عنوان فرصتی برای کشف و رفع هرگونه گسست رابطهای که در طول درمان رخ داده است در نظر گرفته میشود، بنابراین این مرحله درک عمیقتر از الگوهای بینفردی بیمار را ارتقا میدهد.
خاتمه در روانکاوی رابطهای بر ماهیت مشارکتی درمان تأکید میکند و بر اهمیت پایان دادن مؤثر به رابطه درمانی بهعنوان یک جنبه اصلی رشد تأکید میکند. میچل (۲۰۰۰) پیشنهاد میکند که خاتمه باید بهعنوان یک همآفرینی فعال پایانی در نظر گرفته شود که امکان تأمل در مورد موفقیتها و شکستهای فرآیند درمانی را فراهم میکند.
در چارچوب روانکاوی معاصر، خاتمه به عنوان زمان مناسبی برای تحکیم دستاوردهای به دست آمده و پرداختن به امور ناتمام تلقی می شود. گرینبرگ و میچل (۱۹۸۳) بر اهمیت تقویت استقلال، تشویق بحث در مورد فرصت های از دست رفته و آمادهسازی بیمار برای چالشهای بالقوه پس از پایان درمان تاکید میکنند.
نتیجهگیری
مفهوم پایان در روانکاوی در جهت گیریهای نظری مختلف متفاوت است و هر یک بر جنبههای منحصر به فرد فرآیند درمانی تأکید دارند؛ از تاکید کلاسیک بر ادغام و حل تعارضات حل نشده گرفته تا تمرکز بر بررسی تأثیرات متقابل. شک نیست که شیوهی خاتمهی کار میتواند تأثیر قابل توجهی بر نتایج بلندمدت بیماران داشته باشد. درک و ترکیب این دیدگاههای متنوع میتواند درک درمانگران از خاتمه را عمیقتر کند و رویکردهای درمانی موثرتر و جامعتر را ترویج نماید.
پایان به عنوان یک مرحله مهم در روانکاوی عمل میکند، که نشان دهنده اوج یک سفر درمانی است. در حالی که مکاتب مختلف روانکاوی در هدف کمک به مراجعان برای دستیابی به رفاه کلی مشترک هستند، تفاوتهایی در دیدگاهها در رابطه با اهداف و پویاییهای خاص در خاتمه وجود دارد. با بررسی هر یک از این مکاتب، میتوان درک جامعی از خاتمه و اهمیت آن به دست آورد و درمانگران را قادر می سازد تا این مرحله نهایی را با حساسیت، کارآمدی و احترام طی کنند.
دیدگاهتان را بنویسید