پارادوکس روانکاو-کنشگر
امیرحسین جلالی ندوشن
از دکتر همایونپور و گروه فرویدی تهران به خاطر این فرصت بینهایت سپاسگزارم. افتخار بزرگی است که امروز در مراسم رونمایی از آخرین کتاب لارا و استفان شیحا با شما صحبت کنم.
روانکاوی، بهعنوان مکتبی که توسط زیگموند فروید بنا نهاده شد و توسط دیگران توسعه یافت، شیوهای است که به کاوش در ضمیر ناخودآگاه میپردازد. روانکاوان به بیماران کمک میکنند تا افکار و احساسات پنهان خود را از طریق گفتگو و تأمل کشف کنند و این روند به بینش و تحول شخصی منجر میشود. این نقش بهطور ذاتی تعمقی و غیرمداخلهگر است و بر اندیشیدن بیش از کنشگری تأکید دارد.
اگرچه فروید بهطور آشکار سیاستپیشه نبود، اما نظریات او تأثیرات سیاسی قابل توجهی داشتهاند و توسط متفکران بعدی برای نقد و تحلیل ساختارهای اجتماعی استفاده شدهاند. ایدههای فروید دربارهی ناخودآگاه، سرکوب و تمدن بر اندیشههای سیاسی تأثیر گذاشتهاند، بهویژه در درک چگونگی تأثیرگذاری هنجارها و قوانین اجتماعی بر روان و رفتار فرد.
از زمان ظهور ترامپیسم، بذل توجه قابلتوجهی بر واقعیتهای بیرونی و پسزمینههای سیاسی و اجتماعی که هم روانکاو و هم بیمار در آنها قرار دارند، قابل مشاهده است. این بررسیها به طور خاص به مزایا و چالشهای پرداختن به نگرشهای سیاسی بیماران در محیط روانکاوی را نظر کردهاند. سؤال پیچیده و چندوجهی میزان باز بودن روانکاو در مسائل سیاسی نیازمند توجه دقیق در حیطههای اخلاق حرفهای روانکاوی، حدود رابطهی درمانی و تأثیر احتمالی گشودگی سیاسی بر روانکاو و بیمار است.
میراث کنشگری
در طول ظهور جنبش روانکاوی، برخی از چهرههای برجسته، بیطرفی و خنثی بودن روانکاو را به چالش کشیده و به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی روی آوردهاند.
ویلهلم رایش عضو حزب کمونیست بود و بهشدت در فعالیتهای سیاسی مشارکت نمود. او به آزادی انرژی جنسی بهعنوان وسیلهای برای دستیابی به آزادی اجتماعی و سیاسی اعتقاد داشت. کارهای او درباره تحلیل شخصیت و نقش سرکوب جنسی در حفظ ساختارهای اقتدارگرا در زمان خود ایدههای انقلابی به شمار میرفت. رایش تلاش کرد تا نظریه روانکاوی را با اندیشه مارکسیستی پیوند دهد و برای سلامت و آزادی جنسی بهعنوان جزئی از رهایی سیاسی تلاش کرد.
اریش فروم عضو فعال مکتب فرانکفورت کوشید نظریهی روانکاوی را با نقد مارکسیستی ترکیب نماید. فروم منتقد صریح رژیمهای سرمایهداری و سوسیالیستی اقتدارگرا بود. در آثاری مانند “گریز از آزادی” و “جامعه سالم”، فروم بررسی کرد که چگونه ساختارهای اقتصادی و اجتماعی بر روان و رفتار انسان تأثیر میگذارند. او از سوسیالیسمی انسانگرا که آزادی فردی و سلامت روانی را ترویج میکرد، حمایت مینمود.
هربرت مارکوزه، عضو مکتب فرانکفورت، که روانکاو نبود، بهطور منحصربهفردی روانکاوی، مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم را به هم پیوند داد. او بهطور فعال در جنبش چپ نو شرکت داشت و به چهرهای تأثیرگذار در فرهنگ ضدآمریکایی دههی ۱۹۶۰ تبدیل شد. در کتاب مهم خود “اروس و تمدن”، مارکوزه در باب آزادی غرایز انسانی از سرکوب اجتماعی بحث کرد. او معتقد بود که جوامع صنعتی پیشرفته نیازها و توانمندیهای واقعی انسان را سرکوب میکنند و خواستار تغییرات انقلابی برای پرورش جامعهای آزادتر و رضایتبخشتر بود.
فرانتز فانون روانپزشک و کنشگر انقلابی دوران مبارزه برای استقلال الجزایر از حاکمیت استعماری فرانسه بود. او عضو جبهه آزادیبخش ملی الجزایر بود. فانون در کتاب “پوست سیاه، نقابهای سفید”، از نظریهی روانکاوی برای تحلیل تأثیرات استعمار بر روان استعمار شده و استعمارگر استفاده میکند. فانون استدلال کرد که استعمار انسانها را ناانسان میکند و از مقاومت خشونتآمیز بهعنوان وسیلهای برای دستیابی به رهایی روانی و سیاسی حمایت میکرد.
در نهایت، نظریه جنسیت ترجمهپذیر (Performativity) جودیت باتلر که در دو کتاب “آشفتگی جنسیتی” و “بدنهایی حایز اهمیت” شرح داده شده، از نظریهی روانکاوی استفاده میکند و نتیجه میگیرد که جنسیت یک کیفیت ذاتی نیست بلکه مجموعهای از کنشهای رخ داده است که صورت یک هویت ثابت را تولید میکند. باتلر تحت تأثیر روانکاوانی مانند فروید و لاکان قرار دارد، و بهویژه در تحلیل چگونگی تشکیل سوژگی و نحوه درونی شدن هنجارهای جنسیت و شناخت جنسیت این اثرپذیری بارزتر است.
حوزههای اصلی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی باتلر شامل حقوق LGBTQ، فمینیسم، حقوق فلسطینیان و نقد جنگ و خشونت است.
در کتاب “زندگیهای ناامن“، باتلر این نکته را میکاود که چگونه معیارهایی هنجارین شکل میگیرد و معین میسازد زندگی چه کسی اهمیت دارد؟ او به نقد توجیهات برای خشونت و جنگ، بهویژه در زمینه جنگ علیه تروریسم، میپردازد و رویکردی اخلاقیتر در روابط بینالملل را پیشنهاد میکند. باتلر بهطور علنی از حقوق فلسطینیان حمایت کرده و در فعالیتهایی علیه سیاستهای اسرائیل مشارکت داشته، خواهان بایکوت این رژیم شده است.
همانطور که میبینیم، برخلاف نقش سنتی، برخی روانکاوان و چند متفکر خارج از این حوزه که به روانکاوی علاقهمند هستند، وارد فعالیتهای اجتماعی شدهاند و به نابرابریها پرداخته و میل به تغییرات اجتماعی را ترویج کردهاند. این تغییر، چالشهایی را در برابر این دیدگاه ایجاد میکند که روانکاوی باید به درمان و تحلیل فردی محدود شود. بهویژه، روانکاوان زن نقش برجستهای در ادغام سیاست و فعالیت در روانکاوی ایفا کردهاند. جولیا کریستوا، نانسی چودورو، جسیکا بنجامین و لارا شیحا از جمله چهرههای برجسته در این تحول هستند.
بااینحال، میخواهم از یک چهره دیگر، هرچند کمتر معاصر، یاد کنم. ادیت جاکوبسون یک روانکاو برجسته در گرایش ایگوسایکولوژی بود که بهطور فعال با رژیم نازی مخالفت کرد. مشارکت او در جنبش مقاومت باعث شد تا توسط نازیها زندانی شود. همانطور که جاکوبی در مقاله ۱۹۸۳ خود ذکر کرده، کاوشهای روانکاوانهی جاکوبسون در مورد سلف و روابط با ابژه بهشدت تحت تأثیر اعتقادات سیاسی و تجربیات او از سرکوب نازیها بوه است.
پارادوکس کجاست و چگونه باید با آن برخورد کرد؟
پارادوکس روانکاو-کنشگر از تنش بین نقش خنثی و بیطرف روانکاو و میل فعال به اقدام نشأت میگیرد. روانکاوان آموزش دیدهاند تا بیطرفی را حفظ کنند و از تحمیل ارزشهای خود به بیماران اجتناب کنند. کنشگران یا اکتیویستها با نیاز به تغییر جهان و چالش با سیستمهای سرکوبگر شناخته میشوند. آشتی دادن این نقشها نیازمند تعمق دقیق و درک عمیق از هر دو حوزه است.
روانکاوان کنشگر باید رویکرد انعطافپذیری را برای توازن بین دروننگری و اقدام اتخاذ کنند تا پارادوکس را طراز کنند. این رویکرد شامل خوداندیشی انتقادی، آگاهی از بافتار و حساسیت اخلاقی است.
نقش روانکاو-کنشگر پیچیده و چالش برانگیز، اما بهشدت مهم است. اثرگذاری چهرههایی که در این مقاله معرفی شدند، نشان میدهد که چگونه روانکاوی میتواند فراتر از درمان فردی برای پرداختن به رنج جمعی و بیعدالتی اجتماعی به کار آید. با پذیرش این پارادوکس، پتانسیل روانکاوی گسترش مییابد و قدرت و اهمیت آن در هر دو حوزه شخصی و اجتماعی به چشم میآید.
دیدگاهتان را بنویسید